محل تبلیغات شما



این روزها دلم برای خودم تنگ میشه.روزگار عجیبی شده.

دلم برای آرزو کردنم تنگ شده.

خیلی بده تو این سن دیگه هیچ آرزویی نکنی.

امروز این حسرت ندیدنت، این بغض نبودنت از صبح راه گلومو گرفته بود.

روزهای سیاه زودتر بگذر.باید بلند شم.حتما پشت این کوه ها، دریایی هست.

جاری میشم توی عمق آب تا زلال شوم

جاری میشم روی آتش درونم

خدایا دستم را بگیر.این بنده ات بدجوری حسرت توی دلم گذاشت و رفت.

تو دستمو بگیر تا این غصه درونم تموم بشه.

 

 


میدونی مرحله بعد از دلتنگی چیه.بی حس میشی.

آدم ها بهت لبخند میزنند و تو همچنان هیچ حسی درونت احساس نمیکنی

از دوست داشتن بهت میگند و تو لبخند تلخ میزنی.

چشمامو میبندم شاید حسی از درونم بیدار شد.

تو مرا به بدترین درد مبتلا کردی

بی حسی. دردی را احساس نمیکنم  و با همون قلب خواب رفته، راه میرم.

توی چشمام زل میزنی و من سردرگم احساس هستم.

برای راهی اینقد تلاش و خودزنی کردم .دقیقا نقطه پایان می ایستم و آن طرف خط بهت زل میزنم.

دیگه توانی برای رسیدن ندارم. این همه راه اومدم.شاید اگه  قدمی برداشته بودی

خیلی وقت پیش "ما" شده بودیم.

قلبم به خواب عمیقی فرو رفته.شاید با بوسه ای از تو بیدار شوم

نگو بازنده شدیمدستم را بگیررررر. مرا ببوس.چشمانم . بهت وفادارند.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروش خروس لاری اصیل آماده میدان